سلام بر تو که راه خانه دوست را مىدانى. سلام بر سلامهاى تو، سلام بر گریههاى تو در دشتهاى زرد غیبت، سلام بر تو که وعده خدایى، موعود زمانى، شکوه زمینى.
ستارگان تمام شدهاند، دیگر ستارهاى براى شمردن نمانده است. شب را سرِ بیدارى نیست و روز بهانه آمدن ندارد. جمعهها، چه دلگیر روزهایى است! هفتهها چه انباشته ایامِ خالى از لطفى است!
سال شمار عمر ما، به دست باد ورق مىخورد، برگ از گل مىهراسد و باد از ابر، اما من سخن گفتن با تو را از عندلیبان باغ آموختم، همان مرغانى که همیشه گل را میان جنگل شاخهها گم مىکنند.
اى صبحترین خواب یوسفان! با چشم این همه یعقوب چه خواهى کرد؟ تبار ابراهیم در گذر از آتش انتظارند! هرلحظه فرجنامه ظهور مىخوانند و دمساز با عاشقانند.